آخه بی معرفتی هم حدی داره...
من که گناهم دوست داشتنت شده...
چرا محکوم ندیدنت میکنی...
آرزوی بویدن و بوسیدنت بر دلم ماند
منو باش چه ساده لوحانه ندانستم که دوستم نداری
مگر دوست نداشتنی از این آشکار تر هم هست؟
نه والله...
مرا بی آنکه خود دانم اسیر چشمانت کردی
سالهاست که نور چشمانم به آخرین نگاهت درخشان است...
نمیدانم..چه شده است
انگار زیادی ساده و به درد نخور شده ام ...
میدانی ببین انسانی چنین منحصر به فرد عجیب
شایدم راه و رسم دوست داشتن را هم ندانستم..
ولی دوستت دارم ساده و بی آلایش....
کرمان سرا...برچسب : نویسنده : 0kerman-sara1 بازدید : 76